- يكشنبه ۲۷ تیر ۹۵
- ۱۰:۰۰
در این باره که ماهیت و حقیقت عشق انسان به انسان چیست ،نظریه های مختلفی مطرح شده است که ما آنها را یک به یک بیان می کنیم و به نقد و بررسی آنها می پردازیم.
نظر اول: عشق یک بیماری و مرض
نظر اول این است که تمام عشق ها یک بیماری و نا خوشی است. این نظریه، میتوان گفت فعلا تابع و پیرو ندارد که عشق را صرفا یک بیماری بدانیم. نه تنها بیماری نیست بلکه میگویند یک موهبت است.
نظر دوم: عشق ها ریشه در غریزه جنسی دارند
نظر دوم این است که تمام عشق ها ،عشق جنسی است یعنی ریشه جنسی و فیزیولژیک دارند.تمام عشقهایی که در عالم وجود داشته و دارد با همه آثار و خواصش عشقهای به اصطلاح رمانتیک که ادبیات دنیا را این داستانهای عشقی پر کرده است مثل داستان مجنون عامری و لیلا تمام اینها عشقهای جنسی است و جز این چیز دیگری نیست.
نظر سوم: عشق حقیقی و مجازی
گروهی عشق را - همین عشق انسان به انسان را که بحث درباره آن است - دو نوع میدانند. مثلا بوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی و ملاصدرا عشق را دو نوع میدانند، برخی عشقها را عشقهای جنسی میدانند که اینها را عشق مجازی مینامند نه عشق حقیقی و معتقدند که بعضی عشقها عشق روحانی یعنی عشق نفسانی است، به این معنا که در واقع میان دو روح نوعی کشش وجود دارد.
عشق جسمانی منشأش غریزه است، با رسیدن به معشوق و با اطفاء غریزه هم پایان مییابد چون پایانش همین است، اگر مبدأش ترشحات داخلی باشد با افراز شدنش قهرا پایان مییابد، از آنجا آغاز می شود و به اینجا پایان مییابد. ولی اینها مدعی هستند که انسان گاهی به مرحله ای از عشق میرسد که مافوق این حرفهاست. خواجه نصیرالدین از آن به " مشاکله بین النفوس " تعبیر میکند، که یک نوع همشکلی میان روحها وجود دارد، و در واقع اینها مدعی هستند که در روح انسان یک بذری برای عشق روحانی و معنوی هست که در واقع، نفسی هم اگر اینجا وجود دارد او فقط محرک انسان است، و معشوق حقیقی انسان یک حقیقت ماوراء طبیعی است که روح انسان با او متحد میشود و به او میرسد و او را کشف میکند، و در واقع معشوق حقیقی در درون انسان است. (فعلا ما داریم فرضیهها و نظریات را میگوییم. )
در همین زمینه است که داستانها نقل میکنند، میگویند اینکه عشق میرسد به آنجا که عاشق، خیال محبوب را از خود محبوب عزیزتر و گرامی تر میدارد ، برای آن است که خود محبوب و زمینه اولی تحریک در درون انسان است و او در درون خودش با یک حقیقت دیگری با همان صورت معشوق که در روح او هست و در واقع صورت این شی ء (معشوق ظاهری) نیست، صورت یک شی ء دیگر است خو میگیرد و با او هم خوش است.
این داستان را حتی در کتابهای فلسفی نیز نقل میکنند که مجنون بعد از اینکه آنهمه شعرها و غزلها در فراق لیلا و در عشق او گفته بود، روزی در بیابان، لیلا آمد بالای سرش و او را صدا زد: مجنون سرش را بلند کرد، گفت: کی هستی؟ گفت: منم لیلا، آمدهام سراغت. (به خیال اینکه دیگر حالا مجنون بلند میشود و این محبوبی را که در فراقش اینقدر نالیده چگونه در آغوش میگیرد. ) گفت: نه، برو: لی غنی عنک بعشقک من به عشق تو خوشم و از خودت بیزارم.
اتفاقا نظیر همین قضیه را در شرح حال شاعر معروف زمان خود ما شهریار می خواندم. شهریار دانشجوی سال آخر پزشکی بوده، در همین تهران در خانه ای پانسیون بوده است. (او تبریزی است. ) در آنجا عاشق دختر صاحبخانه می شود و چگونه هم عاشق میشود. آن دختر را به هر دلیل به او نمی دهند و او هم دیگر مثل همان مجنون دست از همه چیز، کار و شغل و تحصیل بر میدارد و می افتد دنبال او.
بعد از سالها در یکی از ییلاقات، همان خانم با شوهرش به او میرسند و با او ملاقات میکنند. آن خانم میآید به سراغش. او در عالم خودش بوده. شهریار به او میگوید: نه، اصلا من به تو کاری ندارم، من دیگر حالا با آن خیال خودم خوش هستم و به او هم خو گرفته ام، از شوهرت هم طلاق بگیری من به تو کاری ندارم. شعری هم در این زمینه دارد که بعد از اینکه این خانم به سراغش میآید این شعر را میگوید، یعنی وصف حال خودش را میگوید در حالی که بیان میکند که من چگونه به عشق او خو کردهام و التفاتی به خود او ندارم.
نظر چهارم: عشق مبدا جنسی دارد و کیفیت و منتها غیر جنسی
نظریه دیگری هم وجود دارد که خواسته جمع کند میان دو نظریه، [ نظریه فروید و نظریه ای که به عشق روحانی قائل است ]. فروید، این روانکاو معروف که همه چیز را ناشی از غریزه جنسی میداند علم دوستی را، خیر را، فضیلت را ، پرستش را و همه چیز را به طریق اولی عشق را جنسی میداند. ولی نظریه او را امروز دیگر قبول نمی کنند، نظریه دیگری پیدا شده است، آن نظریه
دیده است که در " عشق " احیانا کیفیاتی پیدا میشود که با جنبههای جنسی سازگار نیست یعنی وابسته به غلیان ترشحات جنسی نیست که دائر مدار آن باشد، چون امر جنسی مثل همان گرسنگی است، گرسنگی یک حالت طبیعی است ، وقتی که بدن احتیاج به غذا پیدا کند و یک سلسله ترشحات بشود گرسنگی هست و اگر چنین نباشد نیست، در احتیاج جنسی هم همین طور است، وقتی که این احتیاج مادی باشد، در هر حدی که ترشحات باشد هست و اگر نه نیست، ولی " عشق " تابع این خصوصیات نیست، از این رو اینطور گفتند که عشق از نظر مبدأ، جنسی است ولی از نظر منتها و کیفیت، غیر جنسی است، یعنی به طور جنسی شروع میشود، اولش شهوت است ولی بعد تغییر کیفیت و تغییر حالت میدهد و در نهایت امر تبدیل به یک حالت روحانی می شود.
ویل دورانت این مورخ معروف فلسفه در کتاب لذات فلسفه بحثی درباره عشق کرده است. او همین نظریه را انتخاب میکند و نظریه فروید را طرح و رد میکند. او میگوید حقیقت این است که عشق بعدها تغییر مسیر و تغییر جهت و حتی تغییر خصوصیت و تغییر کیفیت میدهد، یعنی دیگر از حالت جنسی به طور کلی خارج میشود. او اساس نظریه فروید را صحیح نمی داند.
نظر ما در طرح مسأله عشق بیشتر به آن تمایلی است که عاشق به فنای در معشوق پیدا میکند که ما آن را "پرستش " مینامیم. این همان چیزی است که با حسابهای مادی جور در نمی آید.
منبع:
-صفحه۹۷-کتاب فطرت شهید مطهری
مطالب مرتبط:
عشق چیست؟
- سبک زندگی اسلامی
- ۲۳۳۶